صبر در برابر حرف مردم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبرکاته) در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 92/5/12، مطابق با بیست و پنجم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد علمای اخلاق بر اساس مضامین روایات، صبر را به سه قسم تقسیم کردهاند: صبر بر طاعت؛ صبر از معصیت؛ و صبر بر بلا. اما در رفتارهای انسان و یا انگیزههای وی برای انجام یک رفتار مواردی را میتوان یافت که در آنها زمینهء دو یا سه نوع صبر فراهم است یا به نحوی با انواع صبر ارتباط پیدا میکند. شب گذشته به موضوع تقیه پرداختیم که اصل تشریع آن برای خلاص کردن انسان از گرفتاری و مشکلاتی بود که صبر بر آنها برایش دشوار است؛ اما گاهی عمل کردن به دستور تقیه و رعایت مصالحی که بر آن مترتب میشود، زمینه تکلیف جدیدی را فراهم میکند که لازمه آن صبر بر طاعت است. فردی را در نظر بگیرید که در میان گروهی از مخالفین زندگی میکند و ناچار است برای حفظ جان خود و یا تأمین مصالح مسلمین از انجام رفتارهایی که عقاید او را ظاهر میکند، خودداری کند. چنین کسی باید بر خلاف عقایدش رفتار کند و این امر نیازمند صبر و تحمل است. در اینجا تقیه که ابتدائاً برای دفع بلایی که مستلزم صبر است، تشریع شده، خودش زمینهای را برای صبر بر طاعت فراهم میکند.
یکی از مواردی که زمینه برای انواع صبر در آن پیدا میشود زمانی است که شخص با کسانی مواجه باشد که مخالف عقیده او هستند، احکام شرعی را درست رعایت نمیکنند و با توهین و تمسخر او یا انجام رفتارهایی بر خلاف عقایدش او را میآزارند و او چارهای جز تحمل آنها ندارد. چنین کسی در میان اطرافیان خود همیشه احساس غربت و تنهایی میکند و در زندگی با موانع و مشکلات فراوانی روبرو است. در چنین شرایطی یا شخص باید بر خلاف عقیده و تکلیف خود، به گونهای رفتار کند که دیگران میپسندند، تا بتواند به راحتی در کنار اطرافیان خود زندگی کند؛ یا باید ناملایمات ناشی از حفظ عقاید و پافشاری بر تکالیفش را بپذیرد. به عنوان مثال کسی را فرض کنید که مجبور است برای انجام کاری به ادارهای مراجعه کند که در آن زن و مرد نامحرم در کنار هم مشغول به کار هستند؛ ولی احکام شرعی را رعایت نمیکنند و رفتار آنها با یکدیگر تفاوتی با زن و شوهر ندارد. در چنین موقعیتی کسی که مقیّد به رعایت احکام شرعی باشد، باید چه کند؟ از عقیده خود دست بردارد و همرنگ آنها بشود؟ یا تمسخر و توهین آنها را تحمل کند؟ پیش از پیروزی انقلاب گاهی شرایط خاصی برای افراد متدین پیش میآمد که نمیتوانستند با فضای حاکم بر جامعه کنار بیایند و مجبور بودند از جامعه کنارهگیری کنند.
در چنین شرایطی افراد ضعیفالنفس سعی میکنند برای فرار از مشکلات ناشی از این امر، با دیگران همرنگ شوند. طبعیت آدمیزاد اینگونه است که جدا بودن از جمع و قطع ارتباط با دیگران را نمیپسندد و دوست دارد رضایت اطرافیان را جلب کند. گاهی نیز علاوه بر این، در پی به دست آوردن پست و مقام یا درآمدی است که متوقف بر کسب حمایت دیگران است و برای جلب نظر مردم باید بهگونهای رفتار کند که آنها بپسندند. در این صورت لازم است در مواردی احکام شرعی را درست رعایت نکند؛ یا در انجام آنها مسامحه کند؛ حتی ممکن است کار به جایی برسد که در درست بودن عقاید و وظایف خود نیز تردید کند.
تحمل چنین موقعیتی که در آن اطرافیان از شخص انتظار رفتاری بر خلاف عقید و وظیفهاش را دارند، برای برخی افراد خیلی دشوار است. در این شرایط صبر بر انجام وظیفه به یک معنا صبر بر طاعت است؛ و از جهت تحمل جفا و بیمهری دیگران صبر بر بلاست؛ علاوه بر اینکه چون شخص از ارتکاب معصیت نیز خودداری میکند، صبر از معصیت هم هست.
چنین شرایطی به یک معنا عامالبلوا است و در هر جامعهای ممکن است پیش آید. از همینرو در روایات شریفه مورد عنایت بوده است؛ به خصوص در زمان صادقین سلامالله علیهما که تعامل شیعه و سنی بیشتر مطرح بوده، توصیه به خوشرفتاری و مهربانی با برادران اهل تسنن و تحمل جفای ایشان را در روایات ائمه علیهمالسلام فراوان میتوان یافت. همچنانکه این وضعیت بین شیعیان نیز وجود داشته و شاید کسانی هنوز نمونههایی از زخم زبان زدنها، ملامت کردنها و تمسخر متدینین از طرف دیگران به خاطر مراعات بعضی از احکام شرعی در چند دهه گذشته را به خاطر داشته باشند.
عوامل مختلف اجتماعی وجود دارد که ممکن است انسان را وادار کند به این که بر خلاف وظیفهاش، و بر خلاف خواست خدا رفتار کند. از همینرو اهلبیت علیهم صلواتالله همیشه سعی کردند شیعیان را بهگونهای تربیت کنند که نسبت به چنین عواملی بیاعتنا باشند و بکوشند تا جایی که به دین و مذهبشان لطمه نمیزند، مستقل فکر کنند. البته رعایت مصالح اجتماعی، باب دیگری است که تکلیف واجب دیگری را اقتضا میکند. با توجه به همین مساله روایات فراوانی در خصوص تکلیف انسان در صورت دوران امر بین جلب رضای خدا، یا کسب رضایت مردم از ائمه علیهمالسلام صادر شده که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم.
از سیدالشهدا علیهالسلام نقل شده که فرمود: «فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَا اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ کَفَاهُ اللَّهُ أُمُورَ النَّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاس»1؛ یعنی اگر کسی به گونهای رفتار کند که خدا راضی باشد، هر چند مردم از او ناراضی باشند، خداوند تقدیری برایش پیش میآورد که از شر مردم در امان بماند؛ اما اگر کسی بخواهد در جامعه محبوب باشد و به این خاطر رفتاری را انجام دهد که خدا از آن راضی نباشد، خدا هم کار او را به مردم وا میگذارد. رسول اکرم صلیالله علیهوآله نیز در این زمینه میفرماید: «مَنْ طَلَبَ رِضَا مَخْلُوقٍ بِسَخَطِ الْخَالِقِ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ ذَلِکَ الْمَخْلُوق»2؛ یعنی اگر کسی برای جلب رضایت یک مخلوق، ابایی از خشم خدا نداشته باشد، خدا آن مخلوق را بر او مسلط میکند. امام رضا علیهالسلام نیز از پیامبر اکرم صلواتالله علیه نقل میفرماید: «مَنْ أَرْضَى سُلْطَاناً بِمَا یُسْخِطُ اللَّهُ خَرَجَ عَنْ دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»3؛ یعنی اگر کسی به خاطر رضایت سلطان یا حاکم رضایت خدا را رعایت نکند، از دین خدا خارج شده است و ایمان واقعی ندارد. چون اصل ایمان یعنی پرستش خدا؛ لازمه این امر اطاعت از او است؛ پس کسی که نسبت به اطاعت از خدا بیاعتنا باشد، زمینه خروج از دین خدا برایش فراهم شده است. آنچه در این روایات مطرح شده، به دنبال رضایت و خوشآمد مردم بودن، و در پی کسب جایگاه و موقعیت نزد مردم بر آمدن، بدون در نظر داشتن رضایت خدا است.
در دسته دیگری از روایات به موضوع زخم زبانها، تمسخرها، و ناسزاهای دیگران پرداخته شده که به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم. یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام به نام علقمه، خدمت امام رسید و از بدگویی، تمسخر و زخم زبان مردم شکایت کرد. امام صادق صلواتالله علیه در پاسخ فرمودند: «إِنَ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَکُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَ کَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ علیهمالسلام»4؛ یعنی بدان! نمیتوانی رضایت همه مردم را به دست بیاوری. همیشه عدهای رفتار تو را میپسندند و عده دیگری از تو ناراضیاند؛ بر خلاف تصور کسانی که گمان میکنند با رفتار منافقانه و عمل کردن متناسب با سلیقه همه افراد، میتوانند نظر همه را جلب کنند. البته ممکن است چند صباحی بتوانند با این شیوه چهره موجهی برای خود درست کنند؛ اما سرانجام مردم میفهمند رفتارشان اصالت نداشته است. رضایت همه مردم را نمیتوان به دست آورد؛ همچنانکه زبانهایشان هم قابل کنترل نیست. اغلب مردم در بند اینکه حرفهایشان مضبوط و حسابشده باشد، نیستند. امام صادق علیهالسلام در ادامه فرمود: شما میخواهید از زخم زبان مردم در امان بمانید؟! در حالیکه انبیا و اولیای خدا هم چنین مصونیتی نداشتند. مردم درباره انبیا هم سخنان ناشایست میگفتند؛ به آنها تهمت میزدند و مسخرهشان میکردند؛ حتی افترائات زشتی را به بعضی از انبیا نسبت میدادند. خداوند در قرآن میفرماید: «لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا»5؛ این آیه حاکی از آن است که تهمت بزرگی به حضرت موسی زده بودند. یعنی حتی زمینه چنین اتهاماتی برای پیغمبر ما هم فراهم بوده است.
در این روایت امام علیهالسلام بعد از ذکر بعضی از تهمتهای ناروا به پیامبران گذشته، میفرماید: «أَ لَمْ یَنْسُبُوا نَبِیَّنَا مُحَمَّداً صلواتالله علیه إِلَى أَنَّهُ شَاعِرٌ مَجْنُون»؛ آیا نسبت شاعر و مجنون بودن به پیغمبر ما ندادند؟! البته منظور مشرکان از شاعر، ادیب هنرمند و خوشسخنی که سخنانش فصیح و بلیغ است، نبود؛ مقصود آنها کسی بود که حرفهایش پوچ و بیارزش است. امام صادق علیهالسلام به علقمه میفرماید: در جایی که چنین نسبتهایی به پیغمبر اسلام دادند، توقع دارید که شما از شرّ زبان مردم در امان باشید و آماج ناسزاها و افترائات قرار نگیرید؟!
امیرالمؤمنین در یکی از وصیتهای خود به امام حسن علیهما السلام به خوبی به این مساله پرداخته و فرمودهاند: «إِنْ کُنْتَ عَالِماً عَابُوکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلًا لَمْ یُرْشِدُوکَ وَ إِنْ طَلَبْتَ الْعِلْمَ قَالُوا مُتَکَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ وَ إِنْ تَرَکْتَ طَلَبَ الْعِلْمِ قَالُوا عَاجِزٌ غَبِیٌ وَ إِنْ تَحَقَّقْتَ لِعِبَادَةِ رَبِّکَ قَالُوا مُتَصَنِّعٌ مُرَاءٍ وَ إِنْ لَزِمْتَ الصَّمْتَ قَالُوا أَلْکَنُ- وَ إِنْ نَطَقْتَ قَالُوا مِهْذَارٌ وَ إِنْ أَنْفَقْتَ قَالُوا مُسْرِفٌ وَ إِنِ اقْتَصَدْتَ قَالُوا بَخِیلٌ وَ إِنِ احْتَجْتَ إِلَى مَا فِی أَیْدِیهِمْ صَارَمُوکَ وَ ذَمُّوکَ وَ إِنْ لَمْ تَعْتَدَّ بِهِمْ کَفَّرُوکَ فَهَذِهِ صِفَةُ أَهْلِ زَمَانِک»6؛ حضرت امیر علیهالسلام بعد از توصیه فرزند خود به بیاعتنایی نسبت به حرف مردم، میفرماید: تو چه توقعی از مردم داری؟! مردم اینگونهاند که اگر تو انسان عالمی باشی، به تو حسد میبرند و برای اینکه تو را از چشم دیگران بیاندازند، درصدد عیبجویی و خردهگیری از تو برمیآیند؛ و اگر مطلبی را ندانی و بخواهی از دیگران استفاده کنی، همت ندارند که تو را راهنمایی و ارشاد کنند. اگر به دنبال دقایق و ظرایف علمی باشی، طعنه میزنند که آدم بیکاری است که در پی چنین مسایلی است؛ و اگر طلب علم را رها کنی، تو را کودن و کماستعداد میخوانند. اگر نسبت به انجام عبادات اهتمام داشته باشی، میگویند: این، آدمِ ظاهرساز و ریاکاری است. اگر سکوت پیشه کنی، میگویند: لال است؛ و اگر صحبت کنی، میگویند: چه قدر پرحرف است. اگر پول خرج کنی، میگویند: آدم ولخرجی است، و اگر اقتصاد داشته باشی، تو را بخیل مینامند. اگر به پولشان نیاز داشته باشی و از آنها درخواست کمک کنی، رابطهشان را با تو قطع میکنند؛ و اگر نسبت به آنها بیاعتنا باشی، حتی ممکن است تو را کافر و خارج از دین معرفی کنند! امیرالمؤمنین به امام حسن علیهماالسلام میفرماید: مردم اینچنیناند.
در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که در اینجا به ذکر نمونههایی از آنها بسنده کردیم؛ مضامینی که با زندگی روزمره ما سر و کار دارد. اگر کسی بخواهد رفتارش در جامعه به صورتی باشد که همه مردم از او تعریف کنند، باید بداند این امر خواب و خیالی بیش نیست؛ چنین کسی باید منافقانه رفتار کند، تا مردم از خصوصیات عقاید و رفتارش مطلع نشوند؛ و چه بسا در این میان ناچار شود در انجام تکالیفش کوتاهی کند، یا رفتار یا گفتاری از او صادر شود که مرضیّ خدا نیست. چنین کسی در واقع معبودش مردماند، نه خدا؛ همانند کسی که قرآن در باره او میفرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؟»7 این همان فرهنگ رایج لیبرال غربی است که در همه دنیا نفوذ کرده و کمابیش در فرهنگ ما هم وارد شده است. آیا درست است کسی بگوید: وظیفه ما این است که ببینیم مردم چه میخواهند، و بر اساس همان رفتار کنیم؟ پس نقش خدا در این میان چیست؟ آیا این فرهنگ با آموزههای اسلام و تربیت اولیای دین سازگار است ؟ مگر اهلبیت علیهمالسلام در گام اول چیزی جز رضای خدا برایشان مطرح بود؟
این مسالهای جدی است. ریشه این مساله به سکولاریسم باز میگردد که متأسفانه در اثر نفوذ فرهنگ غربی در جامعه ما هم وارد شده است؛ یعنی جای خدا در مسجد و معبد است؛ ما در آنجا باید کاری کنیم که خدا راضی باشد؛ قرائت نمازمان درست باشد؛ تسبیح در دست بگیریم و ذکر بگوییم و کارهایی از این قبیل. اما هر چه غیر از آن باشد، به خدا ربطی ندارد!
ما باید تکلیفمان را روشن کنیم؛ آیا واقعاً تابع خدا هستیم، یا تابع خلق خداییم؟ آیا رأی و نظر اکثریت برای ما مهمتر است یا شرع و احکام دین؟ اگر قرار بود نظر مردم مقدم باشد، امیرالمؤمنین علیهالسلام نباید با قاسطین و ناکثین و مارقین میجنگید؛ چون اکثر مردم نمیخواستند سختیها و مشکلات جنگ را بپذیرند. اگر جز این بود چرا علی در سخنرانیهای تند و آتشین خود از مردم گله میکرد و آنها را «اشباح الرجال» میخواند؟ کار مخالفت مردم با علی به جایی رسید که فرمود: «لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُم8؛ به خدا سوگند، دوست دارم معاویه با من معامله کند و ده تن از شما را از من بگیرد و یکی از اصحاب خودش را به من بدهد.» چرا؟ چون یاران معاویه بر باطل خودشان استوارند؛ ولی شما در حق خودتان سست هستید. ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین میخواستند ما را بهگونهای تربیت کنند که ما در دین، عقیده و رفتارمان محکم و استوار باشیم و به هر بادی به این سو و آن سو نرویم.
اگر قرار بود نظر اکثریت مردم و پسند جامعه دنبالهروی شود، همه انبیا باید از همان ابتدا دعوت خود را تعطیل میکردند. مگر در طول نهصد و پنجاه سال رسالت حضرت نوح، جز عدهای قلیل به او پیوستند؟ قرآن را ملاحظه کنید! بعد از بیان داستان هر یک از انبیا در سوره شعراء میفرماید: «وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ»9. در آیات متعددی نیز میفرماید: «وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»10.
«وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ»11؛ خداوند به پیغمبر میفرماید: اگر از اکثریت مردم روی زمین رأیگیری کنی و بخواهی به آنچه آنها میگویند عمل کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند؛ چون آنها از ظن و گمانِ خود پیروی میکنند و به دنبال حرف منطقی و عقلانی که دلیل قطعی داشته باشد، نیستند. انبیا آمدند تا مردم را عاقل و حکیم تربیت کنند؛ تا در رفتار و گفتارشان مثل کوه ثابت بمانند؛ تا مصداق «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا یَزُولُ عَنْ دِینِه»12 بشوند.
اگر قرار باشد بر اساس فرهنگ لیبرال جهانی تابع اکثریت باشیم، حق و باطلی باقی نخواهد ماند؛ همچنانکه بسیاری از مکاتب فلسفه ارزشها عقیدهشان این است که اصلاً حق و باطلی وجود ندارد؛ حق همان است که اکثریت مردم میخواهند؛ حکومت مشروع همان است که مردم با آن موافقاند؛ مشروعیت به رأی مردم است و ... اگر هم کسی از خدا و نقش او در مشروعیت حکومت و تعیین حاکم صحبت کند، مسخرهاش میکنند!
انبیا آمدند تا به مردم بگویند تابع عقل و منطق باشید و هر جا که عقل و منطق جوابگو نبود، ببینید خدا چه میگوید. اگر بنا باشد ما به این مسایل توجه نکنیم، روزی چشم باز میکنیم و میبینیم از خدا، دین، ایمان، قرآن و ائمه خبری نیست و ما با کفار تفاوتی نداریم. از همینرو باید از ابتدا مراقب باشیم، مسائل دینی و اعتقادی را جدی بگیریم؛ توجه داشته باشیم که حق و باطل با حرف مردم درست نمیشود؛ ما باید ملاکمان قرآن باشد؛ اگر کلام خدا چیزی را حق دانست، همان است؛ حتی اگر همه مردم آن را باطل بدانند؛ و اگر خدا چیزی را باطل معرفی کرد، باطل است؛ حتی اگر همه مردم بگویند حق است.
حدیثی به این مضمون نقل شده که اگر گوهری در دست داشته باشید و همه مردم بگویند این گردو است، آیا به گفته مردم گوهر شما گردو میشود؟! و اگر گردویی داشته باشید و همه مردم بگویند عجب گوهر قیمتی! آیا به گفته مردم شما ثروتمند میشوید؟!
ما بیش از دو منبع برای شناخت نداریم: عقل؛ و شرع. تربیت دینی ما اقتضا میکند سعی کنیم از ابتدای نوجوانی به دنبال حرف این و آن نباشیم؛ بلکه از طریق منطقی و معقول حق را بشناسیم و تابع آن باشیم؛ کار به خوشایند دیگران هم نداشته باشیم. البته معنای این حرف در افتادن با مردم و ایجاد دشمنی و کدورت نیست؛ ولی هر جا که حق را شناختیم نباید به خاطر حرف دیگران آن را زیر پا بگذاریم. با مردم هم باید رفتاری توأم با مهربانی، صمیمیت و محبت داشته باشیم؛ ارتباطی که دیگران را هم به سوی حق جذب کند؛ نه اینکه ما را هم تابع باطل کند. این نکتههایی است که اگر ما از اول آنها را رعایت کنیم، هم در دنیایمان موفق خواهیم بود و هم رضای خدا و سعادت آخرت را خواهیم داشت.
وفقنا الله و ایاکم ان شاءالله
2. بحارالانوار، ج 74، ص 156.
3. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 69.
4. بحارالانوار، ج 67، ص 2.
5. احزاب(33)، 69.
6. بحارالانوار، ج 74، ص 234.
7. جاثیه(54)، 23.
8. نهجالبلاغه، ص 142، خطبه 97.
9. شعراء(26)، 8؛ 67؛ 103؛ 121؛ 139؛ 158؛ 174؛ 190.
10. اعراف(7)، 187؛ یوسف(12)، 21؛ نحل(16)، 38 و....
11. انعام(6)، 116.
12. تفسیر فرات الکوفی، ص 63.
با نام و یاد خدا
ایا در برابر شنیدن حرف زور یا مسخره کردن دشمن (یا حتی یک انسان زورگو) باید تقیه پیشه کرد و به او اجازه داد تا هر چیزی را به ما تحمیل کند و کرامت و عزت ما را خرد کند و از همه مهمتر فرصت زندگی حقیقی را از ما بگیرد یا اینکه در برابر او تا اخرین قطره خون ایستاد و از ازادگی و شرافت و حقیقت دفاع کرد؟ یک مثال برای این مسئله میتواند استکبار و استعمار جهانی باشد,مثال دیگر میتواند برده دارانی سیاهی باشند که گرفتار ستم تحمیل شده از سوی صاحبان سفید پوست خود هستند یا اینکه کشوری که به ناحق متهم به تحریم ظالمانه شده است یا حتی کودکی مورد تمسخر و اذیت هم سن و سالانش قرار میگرد یا ملتی که حاکم ظالمی بر انها حکومت می کند. لطفا خواهشمندم جواب بدهید,با تشکر