داستان ازون جایی شروع شد که صبح جمعه بهم خبر دادن که اسمتو نوشتیم برا دیدار آقا.یکی از خوشمزه ترین صبحانه های عمرمو اون روز خوردم.تو روزهای جمعه-شنبه-یکشنبه هرکی رو که میدیدم یا تماس میگرفتم، براش یه کلاس میذاشتمو میگفتم دارم میرم پیش آقا.آقای عزیزم.سفرمو با مرخصی ساعتی شروع کردم و با جمع زیادی از بچه های کارشناسی به راه افتادیم.اونا با انرژی و من پیرمرد کم انرژی.ساعت 2 بعدنصف شب رسیدیم حرم بی بی معصومه (س) و فرصت یک ساعته زیارت.جاتون خالی چنان سرمایی اون شب تحمل کردم که حاضرم قسم بخورم تو عمرم تجربه نکرده بودم.ولی در راه اهل بیت محمد(ص) و فرزند عزیزشون،سید علی، اینا همه شیرینن.ساعت 5 ترمینال جنوب.ساعت 6 مترو.ساعت7 دانشگاه تهران.وای وای وای چه سرمایی.ساعت 8 حرکت تمامی هیئت ها به سمت حسینیه آقا.حسینیه ای که دلم هنوز کنج اون مونده و دل نمیکنه.ورودمون به صف بازرسی ساعت 8:30. تا ساعت 11 فقط میگشتن مارو.از 5 گیت رد شدیم که 3 تاشون مرتب حالی بهمون دادن.شلوغی و بازرسی زیاد خیلی وقتمونو گرفت.ساعت 11 رسیدیم داخل که سخنرانی حجت الاسلام قاسمیان تموم شد و میثم مطیعی شروع کرد.داییتون ته سالن بود.از دور با چشمای ضعیفم فقط دیدم آقا مثل همیشه دستش رو پیشونیشونه.به حال خودم افسوس خوردم که این همه راه از کرمان بیام و فقط همین؟سینه زنی شروع شد و همه برخاستند.ماهم نامردی نکردیمو تا جایی که راه داشت خودمونو رسوندیم جلو حسینیه.قد بلند هم نعمتیه که ما ازون محرومیم.هرکار کردم رخ دلبرو ببینم نشد که نشد.موقع نماز شد و نمازی باحال به امامت آقا خوندیم.چه نمازی.از بس که جا تنگ بود نمیشد سجده رفت. بین دو نماز دو تا شیر پاک خورده(بعدا میفهمید چرا) که ان شااله عمرشون بابرکت باشه بلند شدند به آقا گفتند میخواهیم دستتونو ببوسیم.تو اون موقع جوابی بهشون داده نشد.بعد نماز عصر همه گفتند که آقا رفت.ولی...
جای حساس قصه ما.برخلاف همه ی مراسم عزاداری که آقا صحبت نمیکنن، اون روز همون پایین میکروفنو گرفتن و چند جمله ای مارو میهمان کردند.دلیل اصلی صحبت هم اون دو نفر بودن.آقا خواست یه جوری ابراز محبتشونو پاسخ بده.حالا من هم نزدیک آقا بودم.بزنم به تخته روز به روز خوشگلتر میشه آقا.حدود 20 متری باهاش فاصله داشتم.زیاد صحبت نکرد.فیلم صحبتا رو هم براتون میذارم.ایشان ضمن دعا برای جوانان کشور تاکید کردند: این کشور و آینده آن متعلق به جوانان است و شما باید بار این مسوولیت سنگین و پر افتخار را به سر منزل مقصود برسانید.اینم گفتند که سلام منو به دانشجویان عزیز در شهرهاتون برسونید(قریب به این مضمون).تموم که شد با تمام وجود،از صمیم دل، با نهایت اخلاص بهشون گفتیم: نه سازش نه تسلیم/ما یار رهبر هستیم، وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد، این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده، ابوالفضل علمدار خامنه ای نگه دار.با خودم فکر میکردم اینقدر باید با انرژی این شعارهارو بدم که آقام یه ذره هم که شده احساس دل گرمی پیدا کنه.یه ذره احساس تنهایی اش کم شه. یه ذره امید به داشتن عمار بین این جوونا تو دلش زنده بشه.برام دعا کنه که بتونم تو راهی که میخواد موفق شم.
آقا رفت و ما موندیم و خوشحالی و حسرت.خوشحالی دیدن یار از نزدیک و حسرت اینکه چرا اینقدر کم.سفره پهن شد و قیمه و آب معدنی.جاتون خالی قیمه آقا خوب خوشمزه شده بود.مثل سوپای طرح ضیافت.(به یاد اسی وثوق).آقا ادویه زیاد زده بود.
ناهارو خوردیم.ساعت 2 مترو.ساعت 3 ترمینال جنوب.ساعت 5 مسجد جمکران.ساعت 7 به سمت کرمان در جاده.صبح ساعت 7 خوابگاه علوم.ساعت 8 سر کار.
فیلم بیانات رو هم به زودی میذارم.